بازدید امروز : 52
بازدید دیروز : 1
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
از هر زبان که می شنوم نامکرر است
گاهی فکر میکنم که بعضی از یادداشتها رو بگذارم چند روز بمونه. بعضی موقعها بحثهایی که تو قسمت کامنت میشه مفیده . از یه طرفم فکر میکنم بهتره هر روز وبلاگ به روز بشه تا بتونیم در مورد چیزای بیشتری حرف بزنیم. دوستان هم که لطف میکنن و بیشتر میخونن و کمتر نظری دارن. حالا اگه دوست داشتین شما بگید چیکار کنیم ، زود از مطالب بگذریم یا روشون مکث کنیم و بحث؟ حرفای امیر مهدی تو کامنتی که برای پست قبلی گذاشته درسته ، این راه رفتنیه باید تجربهاش کنی . خود من هم دارم با تمام وجود سعی میکنم که تجربهاش کنم اما نباید از دلبستگیهای سطحی هم غافل شد و بهشون نپرداخت. هر آتشی زمانی اخگری بوده که شعله ور شده.
بگذریم اومده بودم به روز کنم وبلاگ رو یه ذره پشیمون شدم . حالا اجالتاً این چند تا بیت رو مینویسم، بیمناسبت با حالم نیست ،تا فردا هم خدا بزرگه...
زهر است به پیمانه، خوش نوشم و مستانه
دلدار من است آخر ، دردیکش میخانه
گر زهر به جام اوست ، سهل است چو کام اوست
این نکته چه خوش میگفت ، دی واعظ فرزانه
گر خشم به من گیرد، ور عذر بنپذیرد
لطف است همه خشمش ، در مسلک رندانه
گر روی بپوشاند ، ور دیده بگرداند
این جمله همه معنی است، در سیر ملوکانه
در دل بودم شوری ، وز دوری او جوری
با کس نزنم حرفی، زین عشق غریبانه
گفتم که دو دستش را، وان نرگس مستش را
آرم به کف و خجلت ، زین فکر سفیهانه
تا ناله برآوردم ، عِرض رخ خود بردم
کس مینکند باور، درد من دیوانه
در آتش غم سوزم ، چون چشم بر او دوزم
شمع است و منم با او دلداه چو پروانه
زلفش چو به کف آرم ، از دیده دُرر بارم
جان طرفه کنم قربان، در مقدم جانانه
گو ید که شوی «میثم» ، چون بر درِ ما مَحرم
کفران مکن این نعمت ، با فکرت بیگانه
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک